جریانات 17 ماهگی
سلام عزیزم
اول از همه چهار تا مروارید خوشگلتو که به فاصله حدود دو هفته همش سر و کلش پیدا شد را تبریک میگم و بعد از اون هم 17 ماهه شدنتو گل من
دیگه دختر خانم واسه خودش خانمی شده و تقریبا همه کلماتی که بهت بگیمو تکرار می کنی و اکثرشم درست میگی و بعضیا رو هم که اشتباه میگی خیلی بامزس و من و بابا همش خندمون میگیره از دستت
تند و تند هم از این ور به اون ور میری و سر کابینت و کشو و میز آرایش رفتن و ... که جزو برنامه های اصلی و روزانه دخملیه و منم که هی پشت سرت جمع و جور می کنم و مواظبم که سر چیز خطرناکی نری به عنوان مثال یه نخ ضخیم از دسته کشوها رد کردم که همش با هم میاد بیرون و تو هم چون قدت به بالایی نمیرسه یه کم که باهاش کلنجار می ری و میبینی نمیشه وسایلشو بریزی بیرون می ری دنبال یه کار دیگه
خلاصه واسه خودت هر کار دوس داری می کنی و ماهام
اواخر فروردین ماه شکر خدا بعد از مدت ها که قصد داشتیم رفتیم سفر کربلا که مامان جون اینا هم باهامون بودن و در کل خوب بود البته اگه مریضی تو رو ازش فاکتور بگیریم روز چهارم سفرمون از صبح زود همش حالت تهوع داشتی و هیچی تو معدت نمیموند اصلا حتی شیر که میخوردی برمیگردوندی و تا دو سه روز این جوری بودی و بعدش هم تب داشتی و خیلی اذیت شدی اون چند روز دو بار بهت سرم زدن چون دکتر میگفت آب بدنت داره خشک می شه و لازم بود . بمیرم برات که چقدر گریه کردی اون موقع دلم نمیخواد اصلا دوباره بهش فکر کنم
تا اخر سفر هم طول کشید مریضیت و وقتی برگشتیم بهتر شدی
تا چند روز بعدشم خیلی بی حال بودی و حوصله نداشتی که بردیمت دکتر خودت و گفت دوران نقاهت رو می گذرونه و مشکلی نیست . خلاصه یه هفته ده روزی طول کشید تا کاملا خوب شد حالت
حالا هم نسبت به شبای قبل زودتر خوابیدی و منم از فرصت استفاده کردم و اومدم واست بنویسم که حداقل فاصله ی نوشته ها بیشتر از یه ماه نشن
اینم چند تا از عکسای خوشگلت :
در حال کمک به مامان برای بستن چمدونا
اینم مینا دختر خاله نفیسه که الان هفت ماهشه و از وقتی به دنیا اومده قرار بود عکسشو بزارم